با سلام به شما دوستان خوبم وبلاگ انسان جاری تغییر کرده است در صورتی که دوست داشتید از مطالب این وبلاگ استفاده کنید اینجا را کلیک کنید
دعا کنید که این شام غم سحر گردد/دعا کنید که خورشید جلوه گر گردد
دعاکنید که این روزگار سرگردان/زکوی گم شده ی خویش با خبر گردد
دعا کنید که آید خلیل اهل البیت/برای یاری او مشت ها تبر گردد
دعا کنید که بر چار قله ی عالم/سپاه مهدی موعود مستقر گردد
دعا کنید که این جمعه یوسف زهرا/به دامن پدر پیر خویش بر گردد
دعا کنید که سید اگرچه قابل نیست/فدای مقدم آن مصلح بشر گردد
در آن شب سیاه.
که قلبم، در راه گلویم ایستاده بود.
به آن جلوهى روشنایى رسیدم.
او در گوش صبحدم به من گفت.
تو هیچگاه به خودت نمىاندیشى.
اما به یک لیوان؟
بسیار...
او در جلوهى طلوع به من گفت.
تو خودت را گم کردهاى.
گم شدهى تو در تو خلاصه مىشود.
او در اوج نیم روز.
هنگامى که از من جدا مىشد، زمزمه مىکرد،
خیال مىکنى سرابها تو را سرشار مىکنند...؟
ببین قلب تو، در راه گلویت ایستاده.
دل تو بوى مرگ مىدهد.