این ماییم که غوغاى درونمان را نمىتوانیم براى یک لحظه هم تحمل کنیم و مجبوریم که سر و صدا راه بیندازیم و شادى و نشاط را روپوش شلوغى و غوغاى درونمان کنیم و از خود فرار نماییم. بعضىها که با خانهى درهم و برهم و اطاق به هم ریخته و در کثافت نشستهاى برخورد مىکنند و مسؤول نظافتش مىشوند، در برخورد اول وحشت مىکنند و فرار مىنمایند تا آنکه فکرشان سازمان بگیرد و سرنخ دستشان بیاید و آماده شوند و بازگردند و در خانهى شلوغشان نظمى به پا کنند. ما از این دسته هستیم که مىخواهیم دل آشفته و سینهى در هم شده را، که هر کس در آن خرگاهى برپا کرده و حکومتى راه انداخته، مهار کنیم. مىخواهیم در این خانهى بىحصار و در این بتخانهى کثیف، نظمى به پا نماییم. مىخواهیم در این خرابه، بنایى به پا داریم و این است که از غوغاى این همه فریاد و از فشار این همه بار، به وحشت افتادهایم و فرار کردهایم و به شادى و پاىکوبى پرداختهایم تا در زیر پوشش نشاطمان خودمان را گم کنیم و با تنوعها، تحرکمان را پایمال نماییم، ولى این شدنى نیست، که این مانى بزرگ نمىتواند براى همیشه در دل ما نقاشى کند و ما را فریب بدهد. تنوعهاى هفت رنگ هم نمىتواند این پردهى بزرگتر از هستى را در خود بگیرد و اینجاست که پس از وحشت و فرار از خود، باید آماده شویم و سرنخ را پیدا کنیم.