اگر انسان در کنار این حادثه ها با تدبیر و تقدیر وتنظیمی همراه می گردید ، تدبیری در رهبری و تقدیری در طرح ریزی و تنظیمی در عمل ، هیچ گاه محکوم حادثه ها واسیر شتاب ها نمی ماند و حدود را در هم نمی ریخت و اندازه ها را ندیده نمی گرفت و هر کلمه و هر فکر و هرگام را در هرجایی نمی گذاشت...........
...به اینگونه بود، که یافتم انسان براى مسألهاى بالاتر از شکل گرفتن و تکامل یافتن باید بکوشد، چون تنها این کافى نیست که شکل بگیریم و در ابعاد وسیع ماده و معنا تکامل پیدا کنیم، زیرا با این تکامل یافتن، مسألهى بنبست و عبث و پوچى زودتر پیش مىآید و عمیقتر، مطرح مىگردد.
کسى که بهترین ماشین را و شکل گرفتهترین وسیلهها را و تکامل یافتهترین مرکبها را با خود دارد مسألهى بنبست و ترافیک و محدودیتها را بیشتر احساس مىکند و عمیقتر مىفهمد.
انسانى که در دو بُعد ماده و اخلاق شکل گرفته و به تکامل رسیده، اما جهت ندارد و راه ندارد، به بنبست و عبث و پوچى عمیقترى گرفتار خواهد شد و این بنبست و عبث و پوچى را دیگر نمىتوان با عرفان شرق هم درمان کرد و با هیپىگرى مداوا نمود، چون این عرفان، خود یک نوع تکامل براى استعدادهاى عظیمتر انسان است که پس از شکل گرفتن و تکامل یافتن، باید به دنبال راهى بزرگتر براى حرکت کردن و جهتى برتر براى دویدنش بود.
براى این انسان مسألهى جهت و صراط و مرکبها و رهبرىها و روش حرکت و منزلها، مطرح مىشوند و تنها استعدادهاى تکامل یافته در دو بُعد ماده و اخلاق مسألهاى را حل نمىکنند.
در لحظه های بحرانی تاریخ ، کلمه ها، فکرها،کارها و رابطه ها، حدود خویش را از دست می دهند و از مفهوم خالی می شوند.
در این مرحله هر چیزی در جای هر چیز می نشیند؛ چون مرزها شکسته شده اند و فقط آهنگ های کلمه ها و جلوه ی کارها و شور فکرها ، کارسازی می نمایند و یا درگیری پیش می آورند و این درگیری ها ، درگیری هایی لفظی هستند وبی بار وبی نتیجه.
در این مرحله ، قدرها و اندازه ها ودر نتیجه ، حدها و مرزها ودر نتیجه قانون ها و ضابطه ها در هم می ریزند ، هرکس در هرکاری و هر کلمه در هر جایی و هر فکر در هر سری ساز می زند و سرگردان ، می چرخد و جایگاهی ندارد ،همچون غباری در فضایی.
این بلبشوی اجتماعی و انسانی ، نتیجه ی حادثه ها و درگیری ها و شتاب زدگی هایی است که با حادثه ها ، سبز شده اند و انسان را به کار کشیده اند وبه خویش خوانده اند و آماده کرده اند........................