اگر آدمی برای وسعتی بیش ازهفتاد سال و با توجه به عوالمی دیگر-چه از روی احتمال وچه از روی یقین-بخواهد برنامه ریزی کند و بخواهد برای این استمرار و ارتباط حساب باز کند،دیگر علم وتجربه کارگشا نیست و قراردادها ومنافع مشترک،متزلزل و نامعلوم خواهد ماند.در این مرحله نه تنها علم که حتی عقل وقلب آدمی هم،کارساز نخواهد بود؛که علم وفلسفه وعرفان او کفاف این همه رابطه واین همه مشکل را نمی دهد.در این وسعت،آدمی به وحی وبه عهد نیاز دارد.
آن خریدارها هم مصرف کنندهى مفت هستند. سرمایه را مىبلعند، استعدادهاى مرا به بازى مىگیرند، چیزى بر آن نمىافزایند.
هنگامى که یک عمر براى دلم دویدم چه بازدهى دارد؟ هنگامى که یک عمر براى هوسهاى مردم سوختم آنها به من چه مىدهند؟ جز چهار تا بارک اللّه و یک دقیقه کف زدن و چهار دقیقه سکوت.
اگر این خلق، از فرزندم گرفته تا زنم، تا پدرم، تا مادرم و دیگران به من چیزى دادند و برایم لذتى آوردند باید بسنجم که چه چیز از من گرفتهاند. آیا اینها بیش از آنچه دادهاند از من نگرفتهاند؟ مغز من و دل من و عمر من به سوى آنها رفته، سرم شده مستراحشان و دلم شده انبار موجودها و بتخانهشان و عمرم شده چراگاه و جولانگاهشان، که چى؟ خودم هم نمىدانم، فقط اسیر عادتها و هوسها شدهام و از فکرم و سنجشم و ارادهام کارى نکشیدهام.
انسان، سرمایههایى دارد. در فاصله تولد و مرگ بر روى این سرمایهها تجارتهایى انجام مىدهد.
و این سرمایه را در بازارها و تیمچههایى به جریان مىاندازد. ناچار باید بهترین بازار و بهترین خریدار را بشناسد و بهترین میدان سود آفرین را جولانگاه خود بسازد و از تجارتهاى خسارتبار بگریزد تا سرمایههایش رشد کنند و توشهى بىنهایتِ راهى را که در پیش دارد فراهم سازد.
ما از استعدادهاى عظیم انسان مىیابیم که انسان بیشتر از این محدودهى هفتاد ساله است. انسان براى این زندگى محدود به این همه استعداد نیاز نداشت، همان غرایز فردى و اجتماعى براى رفاه و نظم و عدالت زندگى هفتاد ساله، کافى بودند.
ما از عظمت استعدادهاى انسان، ادامهى او را مىیابیم و چون انسان از بىنهات سرمایه برخوردار است، پس بىنهایت ادامه خواهد داشت و براى این بىنهایت راه باید استعدادهایش را بارور کند و پاهاى نیرومندى پرورش دهد و مرکبهایى بسازد، همان طور که براى رسیدن به ماه، استعدادهایش را بارور کرد و مرکبهایى تهیه نمود و راههایى را پشت سرگذاشت.