ما، در قرآن به کلمههایى برخورد مىکنیم. این کلمهها در زبان ما، در گفتوگوهاى روزمرهى ما هم جریان دارند و در نتیجه بحران شروع مىشود و گرههاى کور، سبز مىشوند، چون ما به برداشتهایى دست مىزنیم که از عادتهاى ما مایه مىگیرند.
ما به هر کس که ساده و جانماز آبکش بود، مؤمن مىگفتیم و به هر کس که از ما کنار مىکشید و لب به جام ما نمىزد، متقى مىگفتیم و هر کس که دست و دل باز مىشد، محسن مىگفتیم و هر کس که رام مىگردید، صابر مىگفتیم و هر کس که دهانش همراه تسبیحش باز و بسته مىشد، ذاکر و شاکر مىگفتیم. ما به اینگونه با مؤمن و متقى و محسن و صابر و شاکر و ذاکر و ... عادت کرده بودیم و اکنون که با قرآن و آن کلمههاى دقیق و تیپهاى مشخص برخورد مىکنیم، باز همانها را مطرح مىکنیم و همانها را مىفهمیم و یا بهتر بگویم نفهمیده با آنها بازى مىکنیم و بر آنها ستم مىنماییم. این ستم از آنجا شروع مىشود که ما بدون رسیدن به معنى و مقصود، به کلمهها و لفظها رسیدهایم و با الفاظ خالى اُنس گرفتهایم و آنها را در برخوردها به رخ یکدیگر کشیدهایم.
آنها که با معیار اهمیت و ضرورت، به نظم رسیدهاند و سازمان گرفتهاند، اینها در بن بست نمىمانند و در درگیرىها نمىشکنند و بازیچهى عجلهها و شتابها نمىشوند و در بحرانىترین لحظههاى تاریخ و همراه درگیرىهاى مستمر، قدرها و حدها را در نظر دارند و هر کلمه و هر کار و هر فکرى را در جایگاه خویش مىگذارند و در نتیجه مىتوانند از کلمهها و طرحها و فکرهایى که دور از شتابها و عجلهها و همراه قدر و حدى هستند، بهره بگیرند